
با خواندن کتاب ذهن فضول: به شما هیچ ربطی ندارد به من چه؟ به تو چه؟ به ما چه؟ نوشته علی شمیسا، به نگرش جدیدی در حوزه احترام به حریم خصوصی دیگران دست مییابید.
برداشت شما از فضولی و دخالت چیست؟! بیشتر افراد، فضولی را اینگونه تعریف میکنند که رفتاری است که ما در قبال افرادی در پیش میگیریم که آنها را دشمن میپنداریم.
– فضولی رفتاری است که به طور معمول از آن لذت میبریم.
– فضولی و دخالت کردن گاهی برای انتقام گرفتن مؤثر است.
– فضولی به موجودیت فرد هویت اجتماعی میدهد.
– سرک کشیدن رفتاری است که انسان ناخودآگاه از آن لذت میبرد.
– دخالت کردن شکلی از خشم و عصبانیت را نشان میدهد.
– تجاوز به حریم خصوصی دیگران نوعی اعلام جنگ به دیگران است.
– فضولی گاهی میتواند به مرگ، نابودی و تضعیف شخصیت یک فرد منجر شود.
– فضول بودن یک عادت و صفت منفی فردی و اجتماعی است که به فرد لطمه زیادی میزند.
– تجسس در زندگی دیگران گاهی شغل و درآمد محسوب میشود.
– دخالت یا تجاوز به حریم شخصی برای عدهای یک نوع انحراف ذهنی است که موجب آزار دیگران میشود.
– عدهای برای دخالت در زندگی مردم، دلایل عقیدتی و ایدئولوژیک پیدا میکنند.
درصدی از انسانها هویت وجودی خود را از فضولی، سرک کشیدن و دخالتهای خود به دست میآورند. گویی اگر دخالت در زندگی مردم نکنند روزشان شب نمیشود، در واقع شعار زندگیشان این میشود «من فضولی میکنم، پس هستم!» و وقتی این جمله جزء نمایشنامه روانی زندگی یک فرد، چه زن و چه مرد، بشود، حال و روزش معلوم و در واقع جزء قواعد و دستورات ناخودآگاه ذهنش میشود، طوری که فرد از این طریق به زندگی خود معنا و مفهوم میدهد، به مهمانی میرود و پرسشهایش شروع میشود، آن قدر که گاه دیگران او را نشان میکنند و میدانند که نمیتوانند از دست سؤالهای او فرار کنند و باید خود را کنترل کنند یا به او اطلاعات ندهند؛ اما او که سالهاست فضولی و سرک کشیدن را تمرین کرده است، اکنون به طور کامل با مهارت و ظرافت سؤال میپرسد، طوری که مجبور میشوید اطلاعات بدهید، شاید هم یک دستی بزند تا اطلاعات بگیرد و موفق هم بشود. او دیگر یک فضول ناشی و بیدستوپا نیست، او میداند چه چیز را چگونه و چطور بپرسد، در چه زمان بپرسد که بتواند جواب بگیرد و در چه مکان طرح مسئله و مشکل کند تا جزئیترین اطلاعات را به دست آورد.
افرادی را دیدهایم که به بیرون کشیدن اطلاعات از دیگران مباهات میکنند و خود را کسی میدانند که میتواند شیطان را هم درس بدهد. سالهاست از دخالتها، سرک کشیدنها و فضولیهای خود سود برده است و توانسته از دیگران اطلاعات بگیرد و اوقات خود را اینگونه پر کند و به نوعی در خودش هیجان ایجاد کند. چنین فردی دیگر یک فضول اتفاقی نیست که تصادفی در زندگی دیگران سرک کشیده است، کودک فضول و والد مداخلهگر او در هر ارتباطی سریع و رسمی فعالیت تجسس خود را شروع میکند و تجسس برای او مرحلهبندی دارد؛ مرحله یک، دو، سه و با یک سلام و احوالپرسی شروع میشود، کمکم و بسیار رندانه، طوری که گاه طرف متوجه منظور پرسشهای او نمیشود و خیلی صبورانه و با حوصله جلو میرود و آنقدر ماسک مهربان و به من چه مربوط است بر چهره زده است که باید بسیار تیز بود تا بتوان دست او را خواند.
او استاد اینگونه بازیهاست. او در مسابقات فضولها رتبه و مدال گرفته است و در قالب عروس، داماد یا دوست و همکار و همسایه به پست شما خورده است. او میآید که از شما بیشتر بداند، بفهمد و در صندوقش از شما اطلاعات رازگونه بیشتر داشته باشد و روزی میرسد که چشم در چشم شما میشود و میگوید که پرونده زندگی شما پیش من است، لطفا خفه شو. او همان فردی است که با این جمله کوتاه صبح خود را شب میکند و باور دارد که فضولی میکند، پس هست و برای خود عددی است.
شما چطور، چند درصد در ناخودآگاه خود به صادق بودن این شعار در مورد خودتان باور دارید؟ هیچ، اصلا، ابدا؟ لطفا کمی از خوب نشان دادن خود دست بردارید و خیلی صادقانه و بیرحمانه باورهای ذهنتان را نقد و تجزیه و تحلیل کنید.
در بخشی از کتاب ذهن فضول میخوانید:
افراد مداخلهگر گاهی علاقه و استدلالهای عجیبی برای ورود به زندگی شما یا سرنوشت دیگران دارند در حالی که از حل امور کلی و جزئی زندگی خود عاجزند. آنها برای زندگی دیگران نسخه میپیچند و تز میدهند. این افراد من را یاد این ضربالمثل میاندازند که «یکی سر خودش را نمیتوانست ببندد، رفت عروسی سر عروس را ببندد.»
در اطرافمان از این دست افراد والد مداخلهگر کم نمیبینیم، افرادی که برای زندگی دیگران شعارسازی و آرمانسازی میکنند و روحیات ناکام خود را در قالب سخنرانی و ارائه نظرات حتی روشنفکرانه به دیگران دیکته میکنند؛ اما همین خانم یا آقا در زندگی شخصی خود لنگ میزند و نمیتواند رابطه و زندگی عاطفی خود را اداره کند، کسی هم نیست که به او بگوید یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوال دوز به مردم. ذهن این افراد افسار گسیختهتر از این حرفهاست. آنها سالهاست به این فرم دخالت کردنها عادت دارند و حتی از مداخلهگریهای خود هم پاداش گرفتهاند.
مثال: امان از دست جواد که توهم زده است خودش یک پا مشاور است و میتواند در مورد زندگی زن و شوهرها نظر و تحلیل ارائه کند. در صورتی که فقط چند کتاب ترجمهای خوانده است و فکر میکند کار تمام است. هر وقت حرف میزند به جای این که زندگی دو فرد را جمع و جور کند، آنها را به جان هم میاندازد. درست است که از روانشناسی زن و شوهرها اطلاعات کلی دارد؛ اما دخالت کردن او به اسم مشاور اصلا درست نیست و بهتر است کسی به او بفهماند که دیگر ادامه ندهد! زیرا رسما دخالت میکند و آشوب بین زن و شوهرها ایجاد میکند!